مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

معاينه چشم

سلام   دختر طلاي مامان قربونت بشم لپتو بكشم دختر قشنگم خوشي بقول خودتت چه خبر قوربانت خوبافظ  .حالا بريم سراغ شيرين زبونيهاي دختر طلا. ديروز ساعت 1 بعدازظهر بيمارستان چشم پزشكي نور هم براي معاينه چشم خودم وچشم تو وقت داشتيم وبابابزرگت ساعت 1 آوردتت تا من را ديدي كلي خوشحال شدي وهي ميگفتي مامان خخونده رفتيم داخل بيمارستان براي كارهاي معاينه اول بايد ميرفتيم اپتومتري كه يه خانم خوش اخلاق بود تا تورا ديد گفت اول كار مليسا جون پشت دستگاه بشونش هر كاري كردم كه تو بشيني گفتم بشين اين تو پنگول هست (اون هفته برات سي دي جشن تولد چهارسالگي پنگول را خريدم و تو خيلي خيلي خوشت اومد)گفتي نه .مسئولش گفت عيبي نداره يه چشمش را نگه دار معاي...
18 آبان 1393

حرف زدن مليسا

اين روزها كه مراسم عزاداري امام حسين هستش وهمش توي تلويزيون وبيرون صداي  يا حسين يا حسين مياد  بهت ميگم كه مليسا جونم ت ما هم بايد بگيم يا حسين و بعضي اوقات سينه ميزني ميگي حسين حسين جان تا اينكه ديشب ساعت 10:30 شب بود كه از بيرون صداي طبل و مراسم نوحه خواني مي اومد كه يهو اومدي بغلم گفتي داره ميترسه داره ميترسه (هر موقع كه بخواي بترسي از زبون كس ديگه اي ميگي يعني منظورت اينه كه دارم ميترسم). مامان فرخنده: نترس مليسا جون من پيشت هستم عزاداراي امام حسينه بايد بگيم يا حسين ترس نداره كه دخترم. مليسا:نه حسين رفته سركار پول بخره رفته بخوابه برو لالا كن(اسم يكي از دائيهاي حميد ،حسين هستش و تو فكر ميكردي...
7 آبان 1393
1